loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

دختر خاکستر و هیولای زغالی

5 / 0
like like
like like

نن در تمام عمرش به هیچ تختی دست نزده بود؛ نه زمانی که پیش دودکش پاک کن بود و نه زمانی که پیش کراد بود. تنها تخت هایی که داشت، پشت بام ها، ایوان ها، دشت های آزاد و انبارهای زغال سنگ بودند.
به تخت ناخدا نزدیک شد، دستش را روی مخمل گل دوزی شده اش کشید و لکه ی تیره ای به جا گذاشت. مخمل سفت بود و گرد و خاک گرفته. سرفه ای کرد و مخمل را کشید روی زمین. ملافه های زیرش توی تاریکی از سفیدی برق می زدند. نن درست نمی دانست که چه طوری باید توی تخت برود. خیلی بلند بود. به این نتیجه رسید که ستون ها را برای همین آنجا کار گذاشته اند. از ستون بالا رفت و با تردید پایش را روی تشک گذاشت. فورا سقوط کرد.
نن در زندگی اش بارها و بارها سقوط کرده بود. به نظرش سقوط کردن به معنای آسیب دیدن بود؛ اما وقتی روی تخت افتاد، آسیب ندید. در عوض، حس کرد در نرمی و لطافت غرق شده؛ یعنی خوابیدن برای پولدارها چنین احساسی داشت؟ گفت: «مثل دراز کشیدن رو ابره.»

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "دختر خاکستر و هیولای زغالی" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک