این جماعت از بچهای میگفتند که در وضعیتی پیدایش کردهاند که جسد مادرش را در آغوش گرفته بوده است. لحظهای که نیروهای داوطلب جنازه مادر را توی تابوت میگذاشتند بچه فریاد میزده: «چرا دارید مامانم رو میذارید توی اون جعبه؟» و مجبور شده بودند او را تحویل یکی از همسایهها بدهند و مادر را برای مراسم خاکسپاری ببرند.
از مردی رو به مرگ میگفتند که خودش را کشانکشان به پنجره اتاقخوابش رسانده و با التماس از مردم خواسته است تا برایش کمی آب خوردن بیاورند. خیلیها با شنیدن صدای مرد پا به فرار گذاشته بودند تا اینکه آدم نترسی برای کمک به او وارد خانه شده بود.
از دزدهایی میگفتند که مخفیانه وارد خانه میشدند و طلا و جواهرات اموات و کسانی را که دمِ مرگ بودند سرقت میکردند. از انسانهای خوبی میگفتند که به غریبهها دست میرساندند و با اینکه خودشان آدمهای مستمند و فقیری بودند، پولی را که به آنها داده میشد قبول نمیکردند.
از بیمارشدن آدمهای بزرگ میگفتند: وزیر دارایی، الکساندر همیلتون، و خودِ دکتر راش. هر دویشان خوب شدند اما خواهر دکتر راش مُرد. همیلتون هم از شهر فرار کرده بود.
تب 1793
5 / 0
- ناشر : چشمه
- زبان کتاب : فارسی
- تعداد صفحات : 300
- سال نشر : 1398
- چاپ جاری : 1
- نوع جلد : شومیز
- شابک : 9786229588949
- قطع : پالتویی
- مترجم : محسن خادمی
- حداقل رده سنی : 14
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران