loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

سوپرمن (ظلمت شکن)

5 / 0
like like
like like

کلارک موفق شد تا در چند روز آینده از هرگونه بحث سنگینی با پدرش اجتناب کند. چیزهای بسیار دیگری بودند که باید روی آن ها تمرکز می کرد. اوقات فراغتش را صرف مطالعه برای امتحانات نهایی و فشار آوردن به مغزش درباره ی دکتر وسلی و دیوار پر از عکسش می کرد… فکر کردن به اینکه آن عکس ها چگونه ممکن بود به افرادی ربط داشته باشد که بدون اجازه وارد مزرعه شان شده بودند. همین طور مصاحبه ای که او و لانا با مونتگومری منکینز کردند. تصمیم گرفت تنهایی به اصطبل برگردد. اما هربار که این فکر به ذهنش خطور می کرد، دلیلی برای منصرف شدن از آن می یافت. حتی دلیلش را هم نمی دانست. جمعه شب، لانا بعد از تاریک شدن هوا با اتومبیل به دنبال کلارک رفت و او را به آن سوی شهر برد. بعد از پشت سرگذاشتن چند جاده ی تنگ و باریک، انتهای جاده ای خاکی و ناهموار توقف کردند که به مزرعه ی خانواده ی جونز منتهی می شد، یکی از قدیمی ترین مزارع اسمال ویل. اتومبیل را در میان دریایی از اتومبیل های دیگر پارک کردند. کلارک با تنها پیراهن مشکی و دکمه دارش و شلوار جینی که به تازگی شسته شده بود، از اتومبیل لانا پیاده شد. لانا لباس تابستانی مشکی و شلوار جین تنگ و کمرنگ به تن داشت. کل هفته این جشن نقل تمام محافلی در مدرسه بود که کلارک در آن ها شرکت کرده بود. همه به آن مراسم «مراسم ختم مزرعه ی جونز» می گفتند…

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "سوپرمن (ظلمت شکن)" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک