loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

افسانه بابایاگا

5 / 0
like like
like like

مارینکا دلش یک زندگی عادی می‌خواهد؛ دلش می‌خواهد خانه‌ای معمولی داشته باشد و سال‌ها یک‌جای ثابت زندگی کند تا بتواند برای خودش دوستانی دست‌و‌پا کند. اما خانه‌ی دخترک قصه‌ی ‌ما یک جفت پای مرغی دارد که دوسه‌باری در سال، بی‌آنکه از قبل بگوید، نیمه‌های شب روی پاهایش بلند می‌شود، راهش را می‌گیرد و می‌رود. خُب، آخر مادربزرگ مارینکا یک بابایاگا است که دست مردگان را می‌گیرد و آن‌ها را از دروازه‌ی این دنیا به آن دنیا می‌فرستد. مارینکا دلش می‌خواهد سرنوشتش را تغییر بدهد. او دوست ندارد بابایاگای بعدی باشد. اما به نظر می‌رسد این خانه‌ی پامرغی‌ خواب دیگری برای او دیده باشد...!

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "افسانه بابایاگا" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک