loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

جزیره مرجان

5 / 0
like like
like like

ما از ترس به زمین میخکوب شده بودیم. سپس جک فریاد بلندی کشید، دو نفر از محلی‌ها را با فشار کنار زد، به طرف کپۀ میوه‌ها رفت، روی آن پرید و آواتی را در میان دستانش گرفت. دوباره پایین پرید و دخترک را به درختی بزرگ تکیه داد. بعد ناگهان چماق بزرگی را از دست یکی از مردان قاپید و در حالی که فریاد می‌زد و صورتش از خشم سرخ شده بود، عربده‌کشان گفت: «بیایید جلو! همه‌تان! بیایید هر کاری از دست‌تان برمی‌آید بکنید!»

بومی‌ها فریاد زنان به سمت جک حمله‌ور شدند، ولی تارارو مانع آن‌ها شد و دستش را بالای سرش بلند کرد. وحشی‌ها ایستادند. رئیس قبیله رو به جک کرد و گفت: «تو خیلی شجاعی... ولی احمقی. من فراموش نمی‌کنم که تو یک بار جان مرا نجات دادی. این‌جا با صدای بلند می‌گویم که آواتی برای سه روز آسیبی نخواهد دید. حالا برگرد به کشتی‌ات.»

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "جزیره مرجان" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک