خوانندهی عزیز، اینجا پایانِ «پایان» است. برای شروع «پایان»، بهترین جا همین پایانِ «پایان» است، چون اگر خواندن را از شروعِ «پایان» شروع کنید و در پایانِ «پایان» پایان دهید، مطمئناً از اینکه اصلا «پایان» را شروع کردهاید پشیمان میشوید.
این آخرین کتاب از مجموعه ماجراهای بچههای بدشانس است، و شما حتی اگر آنقدر شجاع بودهاید که دوازده جلد قبلی را خواندهاید، باز هم نمیتوانید در مقابل حوادث ناخوشایند این کتاب دوام بیاورید؛ حوادث و موضوعاتی مثل یک توفان مخوف، یک نوشیدنی مشکوک، گلهی گوسفندهای وحشی، یک قفس عظیم پرنده و رازی تکاندهنده راجع به والدین بودلرها.
تکمیل تاریخچهی بودلرهای یتیم وظیفهی خطیر من بود که سرانجام در این لحظه آن را به انتها میرسانم. به شما هم توصیه میکنم که اگر میخواهید از انجام وظایف خطیری که به عهده دارید، بازنمانید، فورا این کتاب را به گوشهای پرت کنید و تا آخر عمرتان دیگر به سراغ آن نیایید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران