loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

آخر شهید می شوی

5 / 0
like like
like like

بعد از رفتن صالح، زمین و زمان را هم به هم می دوختی نمی‌توانستی جلوی رفتن صادق را بگیری. ناخوش احوالی پدرش به کنار، قانونی وجود داشت که اجازه نمی‌داد دو نفر از یک خانواده همزمان در منطقه جنگی باشند. دلم به این خوش بود که تا صالح  آنجاست ،صادق هر کار و کلکی هم سوار کند نمی تواند برود. اما دو هفته هم طول نکشید که کار صادق هم راه افتاد و از طریق بچه‌های سپاه تهران توانست برگه اعزام بگیرد برای سوریه. باز یک جای کار می لنگید،صادق تا برگه اعزام دستش نرسیده بود نگذاشت دستش رو شود که با چه ترفندی توانسته کارش را درست کند. روزی که با ورقه اعزام و یک جعبه شیرینی آمد مشتلق بدهد که کارش حل شده، بالاخره مغر آمد که با اسم مستعار پدرش توانسته برگ را بگیرد .حاج رضا آن سال‌ها که توی سپاه قدس بود و مدام در حال تردد به شمال عراق ،با اسم مستعار رضا اکبری می‌شناختند .صادق رفته بود تهران و دوستان قدیمی پدرش را در سپاه قدس پیدا کرده بود و به هر کلکی که بود با اسم  صادق عدالت اکبری در برگه را گرفته بود .حاج رضا این را که شنید گفت: آخرش این اسم مستعار ما هم از دست تو در امان نماند.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "آخر شهید می شوی" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک