در کتاب رضا امیرخانی شخصیت اصلی داستان مردی است به نام قیدار که نامش برگرفته از اسم فرزند حضرت اسماعیل است. تمام داستان حول شخصیت او تعریف می شود و هر گونه فضایل مثبت اخلاقی اعم از: رفاقت، لوطیگری، مروت، مرام، محبت و انسانیت را در خود دارد. قهرمان داستان با همان چهره آشنا داش مشدیهای، صاحب بزرگترین گاراژ باربری تهران و مردی ثروتمند است. در همان نخستین جملات کتاب، نویسنده در صدد آن است که به قهرمان اصلی کتاب نقشی پیامبر گونه دهد که جوانمردی راه و پیشه زندگی اوست. به علاوه، نویسنده در کنار این خصوصایت اخلاقی، سعی در این دارد که شخصیت اصلی داستان را با مذهب و عرفان نیز پیوند دهد. پیش از این چنین رویکردی در دیگر لوطی های مشهور ادبیات (داش اکل) یا سینما دیده نمیشد. قهرمان داستان سرگردان میان سنت و مدرنیته است، همانطور مردم روزگارش در چنین وضعیت آشفته ای هستند. از سویی زندگی مرفه و ویلا نشین دارد، از سویی به جوانمردی و لوطی گری گرایش دارد. با اینکه کتاب هیچ وقت تحلیل درستی از این وضعیت ندارد، ولی مدرنیته - نه به معنای عمیق انسانی بلکه تعریف مادی از آن - را ابزاری مناسب برای پیشبرد اخلاقیات سنتی می داند. در اینجاست که برای نخستین بار گرایش دینی شخصیت لوطی داستان به مسلمان بودن او گره می خورد و عملاً زمینه بنیادین داستان که باید ریشه در اصل جوانمردی بدون هیچ کنش دینی باشد، در کتاب رنگ و بویی مذهبی - تبلیغی پیدا می کند. شخصیت اصلی کتاب که اهل زورخانه و علم گردانی در هیئتهای عزاداری است، تیپ شخصیتی غیر قابل تصوری دارد که در روزگار سخت می توان شبیه او را یافت. کاراکتر اصلی داستان که اخلاقیاتش زبان زد عام و خاص هست، از کاراکتر تعریف شدهاش فراتر نمی رود.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران