loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

داستان های ژاپنی

5 / 0
like like
like like

 "کیکو" هم خندید. در این لحظه، تصویر نقاش جوان در ذهنش شکل گرفت اما به نظرش بسیار کوچک و خیلی دور آمد. کیکو در کنار مرد جوان تا ایستگاه راه آهن قدم زد. برای اولین بار بود که این چنین در کنار یک مرد قدم می زد. مرد جوان قدم های بزرگی برمی داشت و گاه کیکو باید کمی می دوید تا به او برسد. فکر کرد: (اگه با او ازدواج کنم، همیشه باید این جوری قدم بزنم) و...

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "داستان های ژاپنی" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک